#خان_پارت_55
میکردن! من شکار نکرده بودم، الان وقتش بود چیزی شکار کنم. هیچ شغالی
حق نداره پاشو بذاره تو خونهی آدم، چه برسه به اتاق خواب!
متوجهی فک منقبض شدهش بودم:
-من سحر رو میپرستیدم. ولی اون روز، توی اون اتاق سحر رو ندیدم! اونی که
مرد فقط شبیه سحر من بود، خود سحر نبود! خیلی وقته دارم دنبال سحر واقعی
میگردم، یک سحر پاک و معصوم که نظیرش هیچ کجا نباشه.
بهطور کامل به سمت جلو چرخید و همانطور که راهنمای اسب بود تا درست
راهش رو بره، ادامه داد:
-تا اینکه تو رو دیدم! روزای اول فقط خشم و عصبانیت بود. ولی رفته رفته،
حس کردم تو میتونی جایگزین سحر برای من باشی. تو میتونی سحر من
بشی....
با غیظ بین حرفش پریدم:
-من پریماهم، پریماه. نه سحر! سحرت رو کشتی، با دستهای خودت کشتی! یادت
بیار که گناهکاری، که قاتلی! سرزنشت نمیکنم، حق اونا بود که بمیرن، ولی حق
من این نیست که جایگزین یک فاحشه توی قلبت بشم.
از حرکت ایستاد. سمتم چرخید و درحالیکه گرهای به دو ابروش داده بود، پرسید:
-نمیخوای با من ازدواج کنی؟
-معلومه که نه! قلب تو الان اینقدر سیاهه که نمیشه به جایگزین شدن توی اون
فکر کنم. تو قبل از هرچیزی باید با خودت کنار بیای. برات سخته باور کنی
همسرت بهت خیانت کرده، پس برو دنبال دلیلش بگرد. هیچ زنی بیدلیل اینجور
خودش رو بیآبرو نمیکنه. مطمئنم دلیلی بوده.
با غیظ رو برگرداند:
romangram.com | @romangram_com