#خان_پارت_50
-اونوقت اگه خواست هادی رو ببینه چی؟
مثل انسانهایی که قصد گرفتن مچ دیگری در دروغ گفتن رو دارن، پرسید:
-مگه نگفتی نابیناست؟ چجوری میخواد هادی رو ببینه؟
-اون از بچگی نابیناست؛ کسی که از بچگی نابینا باشه، با استشمام بوی تن،
طرف مقابل رو میشناسه. حس بویایی و شنوایی خالهم فوقالعادهست. نمیتونیم
کسی رو جای هادی جا بزنیم. از روی صدا نشناسه، از روی بو طرف رو
میشناسه.
مجدد دستی به موهای پریشانش کشید و نگاهش رو به دیوار پیش روش دوخت؛
جوریکه انگار با خودش حرف میزنه، گفت:
-پس مجبوریم همه چیز رو بهش بگیم!
پرسیدم:
-از برملا شدن واقعیت واهمه داری؟
مجدد نگاهش رو بهم دوخت و ریشخندی زد:
-چرا باید بترسم وقتی درستترین کار ممکن رو کردم؟! سزای کار کسی که
خیانت میکنه همینه. من چیزی برای سحر کم نذاشتم، حتی اجازه ندادم توی
خانوادهم کسی بهخاطر رعیت بودنش اون رو مورد تمسخر قرار بده. میدونی
چند بار بهخاطرش تو روی مادر خودم ایستادم؟
از سر ندانستن شانه بالا انداختم:
-پس چرا یک چوپون رو به تو ترجیح داد؟
دندونهاش رو با غیظ روی هم فشرد:
-همینش زجرم میده. اگه یک آدم بیاحساس بودم، اگه بهش بیتوجه بودم، اگه
دست به زن داشتم، حداقل میگفتم بدی از خودم بوده که خیانت کرده. دردم
romangram.com | @romangram_com