#خان_پارت_120

-ببرش تو، داره از خونریزی زیاد جون میده. باید گلوله رو از تو شکمش
دربیاریم و زخمشو ببندیم.
علیرضا درنگ نکرد. تن بیجان پریماه رو در آغوش کشید و سمت خونه پاتند
کرد. مادرش هم به دنبالش...
به ساختمان خدمه نرفت، بلکه پریماه رو به ساختمونی که متعلق به خانوادهشون
بود برد و بیتوجه به غرغرهای مادرش که اصرار داشت پریماه رو به ساختمون
خدمه ببره، اونو به اتاق خودش برد و روی تختش خوابوند.
دستش که از زیر کمر پری بیرون اومد، روی زخم شکمش نشست و فشرد.
صدای نالهی دخترک دلش رو به درد آورد.
خانوم بزرگ که دید پسرش هیچ توجهای به حرفاش نداره و تو اون لحظه براش
فقط زنده موندن اون دختر حائز اهمیته، اتاق رو ترک کرد و از گلبانو خواست
که به اتاق بیاد و به علی کمک کنه گلوله رو از تن پریماه بیرون بکشن و زخم
رو بخیه بزنن.
گلبانو قابله بود و تا حدودی بخیه زدن رو بلد بود. بنابراین با کمک علیرضا
شتافت و خانوم بزرگ به اتاقخواب مشترکش با همسرش برگشت.
صدای نالههای ریز خان توی اتاق طنین انداخته بود. پسرش رو صدا میزد.
خانوم بزرگ ریشخندی زد و آروم آروم به شوهرش نزدیک شد. انگشتش رو
روی بینیش فشرد و گفت:
-هیس! علیرضامون مریض داره، بالای سر اونه.
حرفهاش مملو از طعنه بود.
خان چشمهاشو نیمهباز کرد و به چهرهی تکیدهی همسرش زل زد. نفرت بود که
از نگاه این زن میبارید.

romangram.com | @romangram_com