#جنگ_میان_هم_خون_پارت_46

خندیدم و از بغلش بیرون اومدم و گفتم:

_ تو هم من رو ببخش.

خندید و از هم جدا شدیم و سوفیا کاترین رو در آغوش گرفت. با ذوق و خوشحالی بهشون نگاه می‌کردم که مایکل کنارم نشست و گفت:

_ تو من رو نمی‌بخشی؟

لبخندی زدم و گفتم:

_ گذشته ها گذشته؛ می‌بخشمت.

خندید و خندیدم. توی چشم‌های هم زل زدیم که گرم‌های لب‌هایی رو روی لب‌هام حس کردم.





*

"دو ماه بعد"





romangram.com | @romangram_com