#جنگ_میان_هم_خون_پارت_36

_ برو.

پوزخندی زدم و راهم رو به ورودی قصر کج کردم. اون من رو به مادرش فروخت؛ حتی به‌خاطر مردمش هم حاضر نشد نقطه ضعف مادرش رو بگه.

صدایی شنیدم که من رو صدا زد:

_ ماتیاس.

ایستادم و به سمت صدا برگشتم که با الیزابت مواجه شدم. با سردی گفتم:

_ ببخشید پرنسس؟ کاری داشتید؟

با بغض زمزمه کرد:

_ این‌جوری رفتار نکن.

یکی از ابروهام رو بالا دادم و گفتم:

_ من همیشه با شما این‌طور رفتار می‌کردم!

خودش رو توی بغلم انداخت و زد زیر گریه.





romangram.com | @romangram_com