#جنگ_میان_هم_خون_پارت_37


طاقت نیاوردم و دست‌هام رو دورش حلقه کردم. موهاش رو بوسیدم و زمزمه کردم:

_ هیس عشقم؛ مگه من می‌تونم با تو سرد باشم؟

با بغض سرش رو به سینم تکیه داد و گفت:

_ مادرم همه چیزمه؛ اما بهتون کمک می‌کنم.

لبخندی رو لبم نشست و محکم تر بغلش کردم.

》ناتالی《





با هیجان به الیزابت نگاه کردم. می‌خواست نقطه ضعف کاترین رو بهمون بگه. می‌دونم که خیلی از خود گذشتگی می‌خواد و الیزابت خیلی دختر بافهم و کمالاتی هست.

الیزابت نفس عمیقی کشید و با لرزش نامحسوسی که توی صداش داشت گفت:

_ مادرم به من گفته بود یک شیشه عمر داره؛ اگه به دست دشمن‌هاش برسه و اون‌ها شیشه عمر رو بشکنن مادرم نابود میشه.

این رو گفت و به ما نگاه کرد. مایکل کنجکاو گفت:


romangram.com | @romangram_com