#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_87


تو دختر تو حتی نتونستی برادرت رو از چنگال من نجات بدی.

و این بار صدای فریاد بلندتراز قبل جنگل را پر کرد.

حالا درست مقابلم حباب سیاهی در حال تشکیل شدن بود.

یک جور وسیله ی انتقال تصاویر بود.

برگرفته شده از جادوی سیاه وجود اهریمن حباب بزرگ و بزرگ تر میشد.

خودم را عقب کشیدم و با تعجب و بهت به محتوای دایره ی شیشه ای نگاه انداختم.

با خشم به حباب حجوم بردم و مشت های گره شده ام را به جداره ی هوا مانند کوبیدم.

رامونا: لعنت به تو شیطان پست چه طور می توانی من را دچار توهم کنی.

حباب از هم پاشیده شد.

روی زمین افتادم. اشک هایم صورتم را خیس کردن.

اما شیطان هنوز هم دست از سر من برنداشته بود. با صدای موذیانه ای گفت:

این یک حقیقت بود دختر جادوگر برادر مرده ات در زیر زمین دفنه

اما نمرده اون زندست چون من روحش رو در موقع مرگ مکیدم

و حالا داره زجر میکشه.


romangram.com | @romangram_com