#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_68

اسکلت ها با تمام قوا ایوار را که سعی در فرار داشت را گرفتند و به ارابه نزدیک کردند.

هادس نگاه موشکافانه ای به ایوار انداخت با انگشت های کشیده و باریکش به ایوار اشاره کرد و گفت:

هنوز هم به یاد دارم که تو یکی از روح های جزایر را دزدیدی و بعد اون روح شکسته و پاره شده به آسفودل برگشت تو مصبب بسیاری از قتل های بعد از نشانه دار شدن ارو هستی ...

ایوار جیغی کشید و گفت:

بااین حال با کشتن من تو همه ی نسل منو می کشی حتی بچه شبح های دوست داشتنی رو

با گفتن این حرف خنده ی چندش اوری کرد و گفت:

اونوقت مرگ این همه شبح به گردن کیه تو یا این جادوگر کوچولوی بی عقل.!

هادس خنده ی وحشتناکی کرد و گفت: یه چیز رو یادت رفت شبح پیر نادان اینکه من وجدانی ندارم که از مرگ بترسم و اینکه من خودم اورنده ی مرگ هستم.

با گفتن این حرف انگشت های بلندش را توی هوا پیچ داد ایوار از زمین جدا شد و به طور خودکاری پروازکنان به سمت هادس کشیده شد.

صدای جیغ های بلند و گوش خراشش دشت را پر کرد.

اشباح همگی با هم روی زمین افتادند.تشنج بدی تک تک شبح ها را در خود گرفت.

ماهک با چشم های سفید شده می لرزید و کف بالا می آورد.

ایوار در اغوش هادس فرو رفت

جیغ های پی در پی و زجر اور همه جا را فرا گرفت.

چشم هایم را بستم.

romangram.com | @romangram_com