#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_67
هادس: ظاهرا ملاقات های قبلی ما برای تو درس عبرت نشدند.!!
سعی کردم لرزش صدایم را از بین ببرم،با بلندترین صدایی که می توانستم جواب دادم:
باید بگم ملاقات با شما اصلا چیز خوشایندی نیست.اما من به شما دین و حسابی دارم که باید صاف بشود.
غرش هادس باعث شد تا اشباح با درد گوش هایشان رابگیرند و گرگ ها زوزه ی خفه ای بکشند.
با چشم های برافروخته و شعله وش ر به من نگاهی انداخت و گفت:
ملاقات من خوشایند نیست؟
من همین الان می توانم جون ناچیزت را بگیرم جادوگر حتی تو در برابر من هیچ هستی و این سرنوشت شوم باعث شد تا من فروانروای دنیای زیرین بشوم
با خشم فریاد زد: بخاطر بی عدالتی برادرهایم بخاطر زئوس خودمختار و پوسایدن غاصب.
چشم هایم را بستم و نفس عمیقی کشیدم.با انگشت به ایوار اشاره کردم و گفتم:
این مرد یک خائنه و من نمی توانم مجازاتش کنم.برای همین نیازمند یک الهه بودم یک الهه که کارش گرفتن انتقام باشه.
هادس: پس باید نمسیس رو احضار می کردی.
رامونا: دفعه ی پیش تو قلمرو تو من نمسیس رو به تو فروختم و چی الان توقع داشتی نمسیس رو صدا کنم.!؟
هادس غرولندی کرد و گفت: خب این مرد را بکش به همین راحتی!!
با دست اشاره ای به جمعیت کردم و گفتم: تا تک به تک این مردم از بین بروند؟! وجود ان ها وابسته به خون این مرده.
romangram.com | @romangram_com