#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_127


اورادا بلافاصله من رو نشانه گرفت با اخم گفتم: هی هی به من چه من حتی پلک هم نزدم اون تقصیر من نبود.

اوکتاویا با لرز گفت:

اورادا جادوگر بی تقصیره نور اون برای ما کشنده است مثل سم میمونه

سپس دست هاشو تکان داد و گفت:

ببین نگاه کن خونش من رو سوزاند.

حق با اکتاویا بود دست های فلس دارش سوخته و پوست بعضی قسمت های انگشت هاش کنده شده بود

با انزجار نگاهش کردم و گفتم: پس بزار من این کارو انجام بدم من حتی قادر نیستم فرار کنم پس این سنگ لعنتی رو بردارین و اجازه جادو رو بدین.

اورادا ب هشدت مخالفت کرد اما اوکتاویا مجبورش کرد که سنگ کوچک را از گلوی من باز کند.

اما هر دو اماده به سمت من نشانه رفتند تا اگر خطایی کردم سریعا من رو بکشن.

چشم هامو اهسته بستم جادو رو درونم بیدار کردم و به سمت تن بی جون اریک فرستادم به اهستگی بر روی زخم ها تمرکز کردم و گوشت و پوست رو پیوند دادم.

کمی از انرژی خودم رو به بدن بی جانش منتقل کردم تا از مرگش جلوگیری کنم.

خواستم تمرکزم رو به بندیک بدم که صدای اورادا در امد:

هی دختر زود باش دیگه.

اخمی کردم و گفتم: هیش حواسمو پرت نکن وگرنه اربابت جای یه مارمولک خشکت میکنه و به عنوان مجسمه ازت استفاده میکنه.


romangram.com | @romangram_com