#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_126
با ترس اب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم ذهنم رو اروم کنم.
با صدای آمیخته با ترس گفتم:
هی من افسانه شما ها رو شنیدم .رانده شده ها خیانتکاران هر نژاد درسته؟!؟
اورادا با خشم نگاه به من انداخت و گفت: ما فقط هدف برتری داشتیم دختره ی احمق ما خسته بودیم از صلح و جشن های بی پایان وقتش بود کار بزرگتری انجام بدیم.
اوکتاویا کمی تکان خورد و گفت: مابرترین ها بودیم ما جادوپیشگان اعظم هر قبیله بودیم دختر.
سری از روی تاسف تکان دادم و گفتم: اما الان تبدیل به چی شدین؟؟ یه عده خزنده؟ و هنوز هم دنبال خونریزی هستین؟؟؟
اورادا باز به سمتم حمله ور شد اما اوکتاویا سریع تر از اون وارد عمل شد و سد راهش شد.
دست های خزنده مانند برادرش را گرفت و گفت:
اورادا نباید به اون ها صدمه بزنی همین جوریش هم یکی از اون ها رو از دست دادیم اهریمن ما هارو میکشه.
پس راویار فرار کرده بود!!اما چه طوری؟!!
سعی کردم از موقعیت نهایت استفادم رو ببرم پس گفتم:
اوکتاویا مگر شما به ما نیاز ندارین؟به قدرت ما نیروی ما؟ پس چرا دوست من رو درمان نمی کنید؟!اریک پسر هفتمین پسر خون پاک روح بهشتی؟؟
موجود سبز با شنیدن حرف های من اب دهانش رو قورت داد و گفت:
ها!می دانستم چیزی در مورد اون وجود داره اون با اون پوست تیره رنگش درونش نور داره، نور زیاد.
اهسته به سمت اریک خزید و دست پره دارش رو روی زخم عمیق پهلوی اریک کشید اما جیغی زد و به کناری پرید.
romangram.com | @romangram_com