#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_115


من دیگه انرژی ندارم حتی یک قدم بردارم از صبح که هیچی نخوردیم این بوته های لعنتی باعث شدن همه انرژیم از بین بره.

بندیک : میگی چیکار کنم جناب؟!

اریک: چیکار کنی؟ ناسلامتی تویه الفی اونم یه جادوگره حداقل به اندازه ۴تا ادم اینجارو پاکسازی کنید تا بشینیم.

با اخم نگاهش کردم و گفتم: من اصلا قدرتی واسم نمونده غیب کردن این همه بوته هم انرژی زیادی میخواد.

اریک: که تو نداری!!!؟

رامونا: اوهوم.

بندیک وسایل همراهش را از روی شانه اش برداشت و گفت:

خب من یه الفم و الف ها خستگیشون از باقی موجودات بشدت کمتره پس انجامش میدم.

چشم هاشو بست و شروع کرد به خوندن واما بجای جادو شروع به شعر خواندن کرد:

ای روح دشت ای روح زمین

برخیز و کمک کن به روحی از خودت

ارام کن دشت را از هجوم سیاهی از روح جنگل

بوته هارا همراهی کن...

شعر طولانی با وزن خاصی را خوند که باعث شد بوته ها فاصله ی چندین متر عقب بروند و دایره ای به اندازه ی ۴ نفر ایجاد شد


romangram.com | @romangram_com