#جادوی_چشم_آبی_پارت_58

لئوناردو هم سرشو گرفته بود.
لئوناردو-سرمو داغون کردی طلب کارم هستی؟؟
سوزان-اصلا ولش کن.میدونی کجا هستیم؟؟ لئوناردو هم از جاش بلند شد.
لئوناردو-من از کجا بدونم. از در رفتیم بیرون.اولین چیزی که نظرمو جلب کرد این بود که اینجا خیلی آشنا میزد.
دورو اطرافمون پر از خونه های قشنگ بود.همه جا سرسبز بود. ناگهان یه بچه آهو اومد پیش منو لئوناردو.
این بچه آهو هم آشنا میزد.
آها تازه یادم افتاد اینجا مثل همونجایی بود که من قبلا با تیفانی ملاقات کردم و اینم بچه آهوش بود.
دستمو کشیدم روی سر بچه آهو.و لبخندی زدم.
سوزان-من قبلا اینجا اومدم لئوناردو.اینجا سرزمین بالای ابرهاست.جایی که دانیکا زندگی میکنه.جایی که چشم آبی
ها توش زندگی میکنن. لئوناردو-پس...
سوزان-آره ما به اینجا اومدیم.....وقتشه...وقتشه که نیرومون رو به دست بیاریم.
باید دانیکا ما رو به اینجا آورده باشه.
لئوناردو-تو اینجا امده بودی؟؟
8
سوزان-من این جا با تیفانی،هجدهمین چشم آبی ملاقات کردم. بهتره بریم و بیشتر از این منتظرشون نذاریم. دنبال
بچه آهو راه افتادیم. رفتیمو رفتیم تا رسیدیم به یه جایی که یه صخره ی بزرگ اونجا بود.و ازش یه آبشارجاری
میشد.
دانیکا روی یه صندلی روی سکو نشسته بود. و چشم ابی ها و مردم دیگه ی سرزمین هم دورو اطراف اونجا بودن.
بچه آهو از پیش ما رفت پیش تیفانی.
به لئوناردو نگاه کردم و به طرف سکو رفتیم. دانیکا خیلی زیبا بود. بهش اَدای احترام کردیم.دانیکا نگاهب به ما

romangram.com | @romangram_com