#جادوی_چشم_آبی_پارت_51
گاو صندوق هم از وسط دو نصف شده بود و یه دفتر قدیمی بزرگ اونجا بود . برش داشتم.آخرین صفحه اش یه
ورق کنده شده داشت.بالاش ن.شته بود ورد چشم آبی ها... ولی متاسفانه دیگه وردی نبود که ما باهاش تبدیل بشیم.
سوزان-لئوناردو بیا اینجا....نگاه کن مثل اینکه مامور ملکه خفاشی میخواسته هم استاد رو بکشه و هم ورد رو برداره
تا ما نتونیم ازش استفاده کنیم.
لئوناردو-توی بد دردسری گیر افتادیم..... خانوم فلورا امممم ملکه ی خفاشی از کجا میفهمه که اینجا چه اتفاق هایی
می افته؟
رامونا نذاشت مامانش بگه و خودش گفت-ملکه ی خفاشی یه گوی جادویی داره که اون گوی میتونه سرآسر
سرزمین گمشده رو بهش نشون بده. اما چشم آبی ها میتونن کاری کنن که دیده نشن که در اون صورت باید از ورد
استفاده کنن. متاسفانه ورد هم به دست اونها افتاده.
خانوم فلورا نزدیک پنجره شدو گفت-بچه ها بیاید ببینین چی پیدا کردم....رفتیم نزدیک پنجره یه یادداشت اونجا
روی پنجره با خون نوشته شده بود.
من دوباره برمیگردم... چشم آبی ها همگی نابود میشن،شما هیچ شانسی ندارین.....
طولی نکشید که پلیس ها آمبولانس و خبر نگار ها دوروبر ساختمان رو احاطه کردن.
ما هم مجبور شدیم ماجرای پیدا شدن چشم آبی ها و برگشتن خون آشام هارو بهشون بگیم. اولش باور نکردن ولی
بعد با مدارکی که توی کتاب استاد بود تونستیم بهشون بفهمونیم.
تیتر تموم روزنامه های شهر پر بود از افسانه های چشم آبی ها و برگشتن من ولئوناردو بود. برای لئوناردو خیلی
خوب شد چون بعضی ها بخاطر اینکه نیروشو به دست نیاورده سرزنشش می کردند ولی با این خبر اون از قبلهم
بیشتر مشهور شد.
از همه جای سرزمین با کمک خانوم فلور افسانه های چشم آبی ها رو به این شهر میاوردند تا بتونیم اطلاعاتی کسب
کنیم.
romangram.com | @romangram_com