#جادوی_چشم_آبی_پارت_143
،دیدم شارلوت با یه پر داره منو قلقلک میده!
و با خنده زل زده به من.از جام بلند شدم و با حرص گفتم-شارلوت خواب بودم!!
شارلوت با خنده گفت-اخه ساعت 31هم مگه صبحه؟؟
سلنا-چییی؟؟31؟؟یعنی من انقدر خوابیدم؟؟وای چرا منو زود تر بیدار نکردی باید برم !!!
شارلوت با حرف من تعجب کرد و گفت-کجا میخوای بری؟؟میخوای ما رو تنها بزاری؟
بغض کرده بود اخی! گفتم-نه عزیزم!من قراره توی ساختمون موسیقی داداشت کار کنم!!فعلا تا شش ماه هستم!
با ذوق دستاشو بهم کوبید و منو بغل کرد و گفت-هورا!!اخ جون پس زود باش که بریم!
با شارلوت یه صبحونه سر سری خوردیم و به سمت ساختمون حرکت کردیم.وارد ساختمون شدیم،شارلوت دست
منو گرفت و با خودش کشید به سمت سالن تمرین موسیقی.اول در زدیم بعد وارد شدیم.
کبین در حالی که گیتار توی دستش بود و روی یه صندلی نسشته بود داشت میخوند که با صدای در سرشو به سمت
ما برگردوند. سلامی کردیم و به سمتش رفتیم.غیر از ما دو تا دختر دیگه هم بودند.یکی که خیلی خیلی جلف بود و
همش دور وبر کبین بود و سعی میکرد توجه اش رو جلب کنه و یکی هم داشت پیانو کار میکرد و قیلفش خیلی
مظلوم تر از این حرفا بود و توی همون نگاه اول فهمیدم دختر خوبیه!!!و اسمش نازلی بود.
اون دختر جلفه هم اسمش جسیکا بود.ایش دختره ی از دماغ فیل فتاده!
دو تا پسر هم اونجا بودن و یکی از یکی جیگر تر!!!!وای من چه هیز شدم خودم خبر ندارم!یکشون بور بود و چشم
رنگی و اسمش جک بود.یکشون هم موهاش قهوه ای بود و چشم مشکی و اسمش ادوارد بود.
و متوجه شدم که جک و جسیکا خواهر و برادرند و الحق که شبیه هم بودند!چون جک داشت منو شارلوت رو با
چشماش قورت میداد. کبین من رو معرفی کرد گویا اونها شارلوت رو میشناختند.
جسیکا که انگار منو رقیب خودش میدید با زور و افاده بهم سلام کرد و جک هم با نیش خند کثیفی گفت-به چه
خانم زیبایی!
romangram.com | @romangram_com