#جادوی_چشم_آبی_پارت_139
کبین
باید حتما قبول میکردم.گفتم-اره اره همونم خوبه فقط باید یه قرار داد 6ماهه بنویسی.
قبوله؟؟ گفت-قبوله من مشکلی ندارم.
گفتم-خوب اسم شما؟
گفت-من سلنا ک..رابینشون هستم!!بعد یع لبخند دندون نما زد. گفتم-فکر کنم منو بشناسی؟من کبین لاپز هستم.
1
و همون گیتاریست معروف!!
یه لبخند زدم و از اتاق اومدم بیرون و رو بهش گفتم نظرت چیه ساختمون رو بهت نشون بدم؟ با ذوق دستاشو به هم
کوبوند و گفت-عالیه!!
دختر خیلی زیبایی بود چشماش سبز بود با موهای قهوه ای روشن که فر های درشت داشت و همین قیافشو بامزه
کزده بود.از همین نگاه اول فهمیدم 31یا 31سال بیشتر نداره.
فقط خیلی کنجکاو شده بودم بدونم که چرا برای 6ماه اینجست و چرا داشت میگفت سرزمین؟؟مگه باید کجا
میرفت؟؟
فکرم رو بیشتر از این مشغول نکردم شاید ازش پرسیدم.
کل ساختمون رو بهش نشون دادم و یه قراردادنامه هم با هم بستیم.غروب شده بود و باید میرفتم خونه.سلنا پیش
اقای جان بود و داشت گیتار ها رو میدید.
رفتم پیششو گفتم-خوب خانوم رابینشون وقتشه که من برم خونه اگه بخواید میتونم تا یه جای برسونمتون؟ سلنا
نگاهی به من کرد و گفت-براتون زحمت نمیشه؟
در حالی سویچ رو لای انگشتم میچرخوندم گفتم-نه چه زحمتی! از اقای جان خداحافظی کردم و به سمت ماشین
رفتم و قبل از اینکه بشینم درو برای سلنا باز کردم!
romangram.com | @romangram_com