#جادوی_چشم_آبی_پارت_137
هر جا که باشیم با هم
اسمون عین خونه است
من عاشق عشقی ام
که الان بینمون هست
داشتم میخوندم و اصلا هواسم به اطراف نبود
کبین
طبق معمول باید به اتق مخصوصم میرفتم تا نت ها رو ببرم.یکی از بهترین شعرهام میشد مطمئن بودم.که دیدم در
اتاقم بازه و صدای گیتار داره میاد و به همراهش یه صدای لطیف که داشت یه اوازی رو میخوند. در رو اروم باز کردم
و از دیدن دختری با موهای قهوه ای که گیتار من!رو به دستش گرفته بود و داشت اواز میخوند متعجب شدم!
اونقدر محو صداش شده بودم که یادم نبود باید برای اینکه بدون اجازه وارد اتاقم شده یا به گیتارم دست زده ازش
توضیح بخوام.فکر نکنم بشناسمش؟یعنی مال این ساختمون نیست،پس اینجا چیکار میکنه.؟؟
یه اهوم اهومی کردم تا دست از سر گیتار بدبختم برداره!
0
سلنا
داشتم میخوندم و هواسم به اطراف نبود که صدای اهوم اهومی رو شنیدم.ددم وایی!صاحابش اومد.الان منو میندازن
پشت میله های زندان!!!
با ترس برگشتم عقب!و چی میدیدم حوری بهشتی!!!چه خوشگل بود لامصب چشماش سرمه اییی و موهاشم یه وری
زده بود کنارر با کراوات قرمززز و بلوز مشکی ویه اخم کوچیک داشت منو نگاه میکرد!!
اب دهنمو قورت دادم ولی اب دهنم از ترس خشک شده بود!فکر کنم قیافم شبیه مونگولا شده بود چون دیدم هی
سرشو پایین میگیره و شونه هاش میلرزه!
romangram.com | @romangram_com