#جادوی_چشم_آبی_پارت_136
رفت!
9
فکر کنم خانم رزیتا متوجه شد چون گفت که میتونم برم و از شهر دیدین بکنم!منم که از خدا خواسته! اومدم بیرون
به به چه جای زیبایی!توی خیلبون قم میزدم و سرنوشت خودم فکر میکردم داشتم به این فکر میکردم که چه کاری
باید توی این 6ماه انجام بدم؟؟
که صدای موسیقی رو شنیدم.به رو به روم نگاه کردم و دیدم که جلوی یک ساختمون موزیک و هنری هستم.واو
عکس یکی از خواننده های مشهور رو زده بودند یه پسر 00و 01ساله میزد. خیلی خوشگل بود!!!!خیلی خیلی
خوشگل بودا!!
رفتم تو ساختمون اوه چرا انقدر خلوته؟پس صدای موسیقی از کجا میومد؟توی راهرو ساختمون قدم میزدم که نگاهم
افتاد به یه اتاق که توش پر از لوازم موسیقی بود ای ول خوب اینجا که هیچ کسی نیست بزار یکم با اینها ور برم.!!یه
گیتار برداشتم و شروع کردم به نواختن...
شروع کردم به خوندن شعری که خیلی دوسش داشتم:
اسمون افتابیه
ماه باز رفت
این لبام داره حرف
کاش باز بباره برف
اسمون افتابیه
ماه باز رفت
این لبام داره حرف
کاش باز بیاره برف
romangram.com | @romangram_com