#جادوی_چشم_آبی_پارت_132
رسوند گفت-من باید اوضاع رو اروم کنم...بعد دستشو به سمت یه سنگ تیز برد و رگشو زد....با تعجب هینی
کشیدم که گفت-ساکت! دستشوبه صورتم نزدیک کرد که عقب رفتم ولی با یه حرکت چونمو گرفت و موهامو کنار
زد و خونی رو که از دستش میومد رو روی قسمت سوختگی صورتم ریخت.بعد از چند لحظه دستشو کنار زد و با
سرعت باد از اونجا دورشد... به قیافم توی اب نگاه کردم....از تعجب شاخ دراوردم!سوختگی های صورتم نبودن!!!
به جای خالیه دیوید نگاه کردم و گفتم-ازت ممنونم دشمن من!
بعد از اون اتفاق هیچکس باورش نمیشد که من خوب شده باشم به هیچ کس هم نگفتم که من چه جوری خوب شدم
وهمه فکر میکردند که این یک معجزه از طرف دانیکا بوده.
دیوید
با دستی خون الود به سمت دره رفتم.انجر با فهمیدن کاری که انجام داده بودم خیلی عصبانی شد به طوری که هنوزم
جای خراش ناخون هاش و مشت هایی که بهم زده روی بدنمه.خون زیادی ازم رفته و شدیدا به خون احتیاج داشتم
به جنگل رفتم و بعد از شکار یه اهو و مکیدن خون اون یکم از تشنگیم رو رفع کردم. هنوزم نمیدونم چرا کاری
کردم که صورت سلنا خوب بشه شاید اون تیفانی کاری کرده بود تا من خود به خود به طرفش برم و صورتشو خوب
کنم.
ولی هنوزم باهاش دشمنم واین اتفاق مانعی سر راه دشمنی ما نمیشه.
سلنا
خیلی وقته از اون سال ها میگذره و من هر روز رو با درد و رنج و باری که دانیکا روی دوش من گذاشته
میگذرونم.الان من یک دختر 31ساله ام و به سن قانونی رسیدموبودند توی سرزمین کسایی که با تجملات زیادی
7
برای خواستگاری از من میومدند ولی خوب من میدونستم که فقط به خاطر شهرت بابامه.از دنیا و ادم هاش بیزار
شده بودم.
romangram.com | @romangram_com