#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_46

***

من حتی برای دیدار رادین هم ذوق و شوقی عجیب دارم… انگار تکه‌ای وجود رهام؛ اما نسخه کوچکش به مدت یک روز کامل برای من می‌شود!

زنگ در را می‌زنند و سریع شالم را روی سر می‌اندازم و دم در منتظر می‌ایستم!

رادین تند تند از پله‌ها بالا می‌آید.

با شوق سلامش می‌دهم. مردانه جواب می‌کند.

دستی می‌دهد و بند کتانی‌اش را باز می‌کند. او تمام معادله‌های مرا در مورد رفتارش خراب می‌کند!

چشم به حرکات رادین دوخته‌ام که رهام سلام می‌دهد. نگاهش می‌کنم. با لبخند به چهارچوب در تکیه می‌دهم:

- سلام… خوبی؟

سر تکان می‌دهد:

- برای یازده شب پرواز برگشت دارم… میام دنبالش.

تکیه‌ام را برمی‌دارم و جدی می‌گویم:

- چه کاریه؟ باشه خودم ازاینجا می‌برمش کانون فردام میارمش خونه تون!

- نه نه؛ میام دنبالش.

- ای بابا آخه چرا؟ مگه.

می‌غرد:

- نگار… گفتم میام دنبالش، بگو چشم!

خنده‌ام می‌گیرد. باور کن با یادآوری چشم گفتن‌های گل‌وگشاد خودم خنده‌ام می‌گیرد.

رادین داخل می‌رود.

- نمیای تو؟

- نه دیگه، دیرم میشه!

romangram.com | @romangram_com