#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_96

نگاهش نکردم و فقط به یک چشم بسنده کردم.

عماد مثل همیشه ادای احترام کرد و معین او را به اتاقش دعوت کرد بعد از ورود عماد خودش در را بست و به سمت من آمد

- آماده شد؟

- بله

-بده خودم میبرم

(به کلاس کاریت اصلا نمیاد آقای رییس)

بی اعتراض سینی حاوی فنجانها را تقدیمش کردم و خودم پشت میزم برگشتم؛ جناب مسکوت هم به اتاقش رفت و این سکوت بین ما این روزها اصلا خوب نبود...

بعد از جلسه آن روز احساس کردم سرگیجه دوباره به سراغم آمده است و آن لرزش عذاب آور. آن شب سه کلاس مهم در باشگاه داشتم و دوست نداشتم این ضعف مانع کارم و شرمندگی در مقابل الطاف فرشید شود.

با هر سختی بود خودم را برای رفتن به باشگاه آماده کردم وقتی که رسیدم موقع کارت زدن لیست اسامی آن روز را کنترل کردم و متوجه شدم آنروز مشخص در هفته عماد نامدار هم به باشگاه می آید به اسم معین که رسیدم باز قلبم طور دیگری نواخت، در سالن روی تردمیل با آخرین سرعت می دوید، فهمیدم که از آینه روبروی تردمیل متوجه آمدنم شد و من به این بی تفاوتی هایش عادت داشتم. باید خودم را گرم میکردم چند تردمیل آنطرف تر از معین را انتخاب کردم که زیاد هم به او نزدیک نباشم، من هم از امروز سعی میکنم او را نادیده بگیرم ولى مطمئن بودم كه نميتوانم!!

ده دقیقه بود که من هم با سرعت زیاد ولی نه اندازه سرعت معین روی تردمیل می دویدم فرشید وارد سالن شد و به هردوی ما خوش آمد گفت و با معین گپ کوتاهی زد. صدای موزیک به حدی بالا بود که نمیتوانستم صدایشان را بشنوم، پژمان را که در کنارم دیدم ناگهان یاد تهدید معین افتادم که دیگر برایم مهم نبود و اینبار خود به پیشواز رفتم

- سلام پژمان خان!

- سلام کمربند مشکی چطوری؟

- خوبم ولی احساس میکنم انرژیم زیاد شده باید تخلیه شه

- نفس کش اگه داری میطلبی پیمان رو صدا کنم؟

- نه بابا گفتم که با کراتینى ها مبارزه نمیکنم

- منم با دختر جماعت نمیام تو رینگ

- اوهوک تو که با یه ضربه همین دختر شکمت سفره شده بود

- اون روز آماده نبودم، تا جمعه تمرین کنیم؟


romangram.com | @romangram_com