#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_95
در لابی طبقه آخر بی اختیار سمت پنجره رفتم، چقدر این ارتفاع را دوست داشتم ،من ساعاتی پیش سقوط کرده بودم و حال واقعا به این ارتفاع نیاز داشتم...
قطره اشکهایی که برای اشکان حرام کرده بودم امشب چقدر با یاد معین حلال شده بود !!
شروع نشده تمام شد و من به تمام شدنها خیلی سال بود که عادت داشتم
کلید را که در قفل چرخاندم صدای جیغ افی توأم با شادی بلند شد:
- پروین جون اومد یلدا اومد
وارد كه شدم نور زیاد چشمان تاریکم را زد. عمه خوشحال و راضی بود، افی مدام از همه چیز تعریف میکرد. جز وسایل شخصی مان اثری از وسایل کهنه خانه قدیمی را نمیتوانستم ببینم. خانه ای حدوداً ۱۵۰-۱۷۰ متری لوکس با چهار اتاق خواب همراه با وسایل شیک و مدرن و در عین حال ساده، همه چیز عالی بود جز حس و حال آن شب من، امشب اگر ملکه انگلیس هم قصرش را به من ببخشد تاثیری در حال و هوای خراب دلم ندارد...
رنگ اتاقم بنفش جیغ بود رنگ مورد علاقه ام ولی امشب هیچ رنگی نمیتوانست خاکستری زندگی ام را عوض کند. با افی خندیدم با عمه ذوق کردم پا به پای آنها جای جای خانه را کاویدم، امشب برای همه بودم جز خودم!! تنها چیزی که خوشحالم کرد فهمیدن این بود که خانه قبلا خانه تنهایی های معین بوده است هنوز اتاقش با تمام وسایلش در خانه پا برجا مانده بود هر جای این خانه میتوانستم او را احساس کنم و من به همین راضی بودم مابقی نوش جان ژاله و خوش به حالش که چون معینی را دارد...
خانه جدید به شرکت خیلی نزدیک بود و با تاکسی فقط یه ربع طول میکشید به شرکت رسیدم کارهایم راانجام دادم معین هنوز سکوت اختیار کرده بود نه قهوه میخواست نه عصرانه
غرق اصلاح فرم مصاحبه بودم که عماد وارد اتاقم شد و خودش را روی کاناپه انداخت
- خیلی خسته ام، جلسه امروز بالاخره فیکس شد؟
لبخندی زدم
- نه رییس هنوز اعلام نکردند
- کاش کنسل بشه امروز اندازه ی کل هفته کار داشتم، یه دونه ازون قهوه هات لطف میکنی؟!
(منشی خودش مرده؟!)
- بله حتما
برای درست کردن قهوه که رفتم صدای باز شدن در اتاق معین را شنیدم و بعد صدای خودش
- دختر یه فنجون هم برای من
romangram.com | @romangram_com