#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_89

_ بايد بگم؟!

خيلى غليظ گفت: _ باييييد

_ بام تهرانم

گوشى را قطع كرد ميدانستم خيلى سريع سر و كله اش پيدا ميشود...



فرشيد كه متوجه نگرانى ام شد باز علامت بزرگ را با دست نشان داد و گفت: _ خودش بود؟

_ اوهوم

_ چيزى بينتونه؟



مهشيد با چشم هاى گشاد شده گفت:

_ اووووف معين و يلدا !!! انگار واسه هم ساخته شدن

_ نه بابا معين فاميل دور عمه امه نسبت به عمه من خيلى لطف داره همين

( خجالت كشيدم بگم عمه ام پرستارش بوده)



فرشيد چشمكى زد و گفت:

_ حس ميكنم قضيه فراتر از اين حرفاست امروز واسه بار اول بهم زنگ زد و كلى حرف زد و البته خواهش كرد!! نامدارها اصولا آدم خواهش كردن نيستن

_ چه خواهشى؟!

فرشيد با شيطنت خنديد و گفت:


romangram.com | @romangram_com