#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_140


- دیشب با داداشم دعوام شد کتک کاری کردیم

(دروغ گفتم دروغ)

- چی؟! الان خوبی؟

- نه همه تنم درد میکنه

- میشه بیام ببینمت؟ یا شرایط خونتون این مدلی نیست؟

- نه نمیشه ولی میخوام ببینمت کارت کی تموم میشه؟

-همین الان که شنیدم چی سرت اومده تموم شد

- نه عماد نمیخوام بعداً بیاد بهت گیر بده

- نیومده شرکت، زنگ زده گفته بیرون شهر کار داره، تو به اینا فکر نکن، آدرست کدوم سمته؟

- فرشته

- خوب پس نزدیکه، ۱۰ دقیقه دیگه سر کوچتونم آماده باش آدرس دقیقم واسم بفرست

چقدر آدمها متفاوت بودند چقدر مهم بودن برای چون عمادی برای من که از عالم و آدم خورده و محبت ندیده لذت بخش بود. به سختی مانتوی گشادی پوشیدم و شال پهنم را روی سرم انداختم چهره ام دقیق شبیه روح سرگردان شده بود عمه نتوانست مانع رفتنم شود قسم خوردم که زود برگردم، سر کوچه عمادِ به مازراتی مشکی اش تکیه زده را دیدم، سریع به سمتم آمد:

- وای دختر تو خودتی؟!

(دختر خطاب نکن من را دختر خطاب نکنید...)

لبخند تلخی زدم و نمیدانم چرا بی اختیار زدم زیر گریه، سرم را سینه مردانه اش فشرد و ب*و*سه ای به سرم زد:

- هیش!! عزیزم تموم شد گریه نکن

سرم را که از سینه اش برداشتم اشک هایم پیراهنش را خیس کرده بود در ماشین را برایم باز کرد و سوار شدم و بعد هم خودش سوار شد.

(ما کی و کجا اینقدر بهم نزدیک شده بودیم؟!)

romangram.com | @romangram_com