#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_132
نه نه مادر منم ميام شما عصبانى ...
معين چشمهايش را بست و گفت: برو پرى ما بگو چشم امشب رو اعصاب من نباش ميخوام باهاش صحبت كنم
زن هم بازوى عمه را گرفت و گفت: آره حاج خانوم بيا منم تنهام اينام جوونن زن وشوهر بحث ميكنن ديگه بهتره بزرگترا دخالت نكنن حالا شما باشى ميخواى طرف عروس خانومو بگيرى دلخورى پيش مياد
گيج و منگ مانده بودم عمه رفت!!!! من را باز در دهن شير گذاشت و رفت
به واحد خودمان كه رسيديم نگاهش آنقدر عجيب بود كه ميترسيدم قدمى بردارم باز كتفم را گرفت و كشيد در را باز كرد و من را به سمت داخل هول داد
( واى بدبخت شدم هيچ كسم نيست به دادم برسه)
ولى خوب من خيلى پر رو بودم
_ چيه همش عين سگ هار به من ميپرى تو كى زندگى منى ؟ فضول اصلا برو اون عمه آشمالمو بنداز زندان ديگه به من ربط نداره ميرم از اينجا و از تو حالم به هم ميخوره
_ تو هيچ جا نميرى
به سمتم كه قدم برداشت نفسم در سينه حبس شد
_ خوب منشى كوچولوى من تو كه اينقدر اهل عشق و حالى خوب كى بهتر از رئيست تازه هم حال ميكنى هم پول توشه
romangram.com | @romangram_com