#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_130

در آنى يقه ميلاد در دستانش بود و به ديوار چسباندش

نه توهم نبود كاب*و*س نبود ...

افى افتاده بود و باز بالا مى آورد

عمه گريه ميكرد و به صورتش ميزد

_ الهى منو خدا ور داره كه از دست تو بلاى جونم راحت شم الهى خير نبينى تن منو از سر شب لرزوندى اى خدااا تو ميدونى من نون حروم ندادم اين بخوره پس چرا اين جورى چموش شده ؟؟



ميلاد التماس ميكرد معين كه رهايش كرد روى زمين افتاد

_ آقا به خدا من صنمى ندارم با زيدت ؟ من خودم تك پرم دلم سوخت حالش بد بود رسوندمش بد كردم نزاشتم تو مستى گير آدم بد پيله بيوفته



معين دوباره به سمتش هجوم برد كه عمه جلودارش شد

_ بزار بره اين بدبخت كاره اى نيست اين ذليل مرده خودش نزده مير*ق*صه



در آنى ميلاد پريد داخل ماشين و گازش را گرفت دستم را به ديوار گزاشتم كه زمين نيوفتم و اينبار نوبت من بود همان سيلى اول آنقدر قوى بود كه نقش زمينم كند خودش خم شد و كتفم را گرفت و بلندم كرد و به سمت ماشين كشيد در همين بين با صداى بلند افى را مخاطب قرار داد

_ يكبار ديگه نزديك خونوادم ببينمت بلايى كه سر اشكان اومد سر تو هم مياد

افى هم در بين مستى قه قهه زد

عمه هراسان دنبال ما دويد در صندلى عقب را باز كرد و من را انداخت داخلش و در را بست ، خودش و عمه هم جلو سوار شدند

معين عصبى رانندگى ميكرد و باز مدام پنجه بين موهايش ميكشيد عمه هم نگران نگاهى به او ميكرد و نگاهى به من ، انگار تا آن لحظه لال شده بودم ولى يكباره ياد رفتار امروزش در شركت افتادم و باز افسار گسيختم

_ آهاى منو كجا ميبرين؟؟؟ شما دوتا چرا دست از سر من بر نميدارين ازتون متنفرم زندگى خودمه ميخوام حال كنم به شماها چه


romangram.com | @romangram_com