#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_104



بغضم را با آخرين لقمه ام فرو خوردم سرم پايين بود

_ دختر پاشو برو شركت من كلى كار دارم تا عصر احتمالا نميرسم بيام

_ چشم

( حتى نخواست برسونتم ، كار داشت ، مهم بود ، عزيزش آمده بود يلداى كچل و زشت مگه مهم بود؟!)

سريع به اتاقم دويدم اين بغض و اين اشك حلقه زده در چشمم نبايد لو ميرفت...

معين رفت تمام دل خوشى ام را بى آنكه بداند با خود برد...

براى اولين بار بود سوت زدنش را ميديدم در آينه خودش را با ذوق و وسواس كاويد موهايش را بالا زده بود موقع رفتنش ديدم كه يك تكه از سمت چپ موهايش از خرمن رو به بالا جدا شده است و شكوهش را كمرنگ تر كرده است

عشق احمق است يا فداكار؟

صدايش كردم برگشت به زحمت روى پنجه پاهايم بلند شدم و خودم را بالا كشيدم تا دستم به موهايش برسد

و عشق احمق است يا فداكار؟

معين دوست دارد امروز همه چيز عالى باشد بايد موهايش را درست كنم موهايش را با وسواس مرتب كردم نزديكش بودم آنقدر كه نفس هايش پوست صورتم را قلقلك ميداد

و عشق احمق است يا فداكار؟

من كه چنين بى تاب نفس هايت هستم چگونه براى مرتب بودن ظاهرت براى عشقت نگرانم؟!





_ موهاتون به هم ريخته بود




romangram.com | @romangram_com