#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_75
***
با سورن توی محوطه ی دانشگاه قرار گذاشته بودیم.از بین اون همه دانشجو به راحتی تونستم سورن رو تشخیص بدم.عین گاو پیشونی سفیده با اون سر و وضعش.یه تی شرت سفید پوشیده بود که روش تصویر جمجمه داشت و شلوار جین مشکی و البته یه پوتین مشکی که از صد متری برق میزنه...تابلوئه که این بشر بچه مایه داره!در کمال خونسردی نشسته بود روی یه نیمکت و داشت سیگار می کشید.
- سلام.
سورن – سلام خوبی؟
- اَم...فکر می کردم توی دانشکاه سیگار کشیدن ممنوعه.
سورن – آره.
- پس چرا می کشی؟
سورن – حس کردم کسی اهمیت نمیده.
و سیگارشو انداخت زمین و خاموشش کرد.
سورن – اَی بابا...!
- چی شد؟
سورن – چرا نیومدی مِش موهاتو ردیف کنم؟!
- یادم رفت.البته زیاد مهم نیست...
سورن- راست میگی.دیگه مش به دردش نمی خوره.فردا بیا کلا مدل شو واست عوض می کنم.
- میشه موهای منو فراموش کنی؟ بگو ببینم امروز رویه قضایی چی کار می کنه؟!
سورن – نمی دونم.
romangram.com | @romangram_com