#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_59


سورن – تو چرا انقد اخلاقات زنونه ست؟! ول کن بابا.

- چرا هر کس به نظافت اهمیت میده بهش انگ میزنی؟

سورن – من به هر کس چی کار دارم؟!از بین اطرافیان من تنها کسی که از این اخلاق ها داره تویی.

- بی خیال.زودتر حاضر شو بریم.اون لنز وا مونده ت هم واسه من بیار.

خونه ی سورن برعکس خونه ی من خیلی شیکه و ساختمونش هم نو سازه.یه سالن حدودا بیست و چهار متری داره و انتهای سالن دست چپ دو تا پله می خوره که اتاق خواب ها و حمومش اونجا ست.سورن رفت توی یکی از اتاق ها که لباس عوض کنه،منم رفتم توی اون یکی اتاق خواب.فک کردم شاید لنزهاشو اونجا گذاشته باشه.توی اتاق خواب،کنار تخت یه میز گذاشته که البته شباهتی به میز توالت نداره...صرفا یه میزه! روی میز انواع و اقسام ادکلن و عینک دودی یافت میشد.چند تا کرم سفید کننده و ضد آفتاب هم بود.در کمال تعجب چیزهای دیگه ای هم دیدم!!! واقعا دارم به عقل سورن شک می کنم.

توی همین لحظه سورن از در اومد.

سورن – به چی نگاه می کنی فضول؟!

- به لوازم بزکت.خیلی جالبه! بین این همه کرم و ماتیک لنزها رو پیدا نکردم.

سورن – خفه شو! ماتیک کجا بود؟ لنزها هم توی اون یکی اتاقه.

- راستی این لاک هات منو کشته!

سورن – اَ... خوب شد گفتی.یادم باشه توی عید حتما استفاده کنم.

- شوخی می کنی!!! واقعا می خوای لاک بزنی؟

سورن – شوخی ندارم.در ضمن می بینی که مشکیه...لاک مشکی پسرونه ست.

- خدایا ! این چی میگه؟! نکنه جدی جدی آخرالزمان شده؟!

سورن – برو بابا...بی جنبه.الان اکثر پسرای مشهور لاک می زنن.

- لابد مثه آدام لامبرت؟!

romangram.com | @romangram_com