#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_29
- مثه اینکه بدت نمیاد من سرطانی،چیزی بگیریم.
سورن – منو بگو به فکر سلامتی چه خری ام! منظورم اینه که برو دکتر.
- خب منظورتو واضح بگو.باشه اگه دوباره اتفاق افتاد میرم.
از دستشویی که بیرون اومدیم،دیدیم سیما و دوستش اون طرف سالن،رو به روی در سرویس بهداشتی وایسادن.
سورن – ببین چقد خاطرتو می خوان،هنوز نرفتن.
- جَو نگیرت.از کجا معلوم به خاطر ما وایسادن؟!
سورن – معلوم میشه.
دو تایی چند قدم جلو اومدن.واقعا دوست نداشتم این منتظر موندشون صرفا به خاطر من باشه وگرنه باید تا چند وقت دری وری های سورن رو تحمل کنم.
سیما – چی شد؟
سورن – خون دماغ شد...خودتون که دیدید.
سیما – می دونم،منظورم اینه که الان خوبن؟
سورن – آهان،پس معنای چی شد اینه.می بینید که...دیگه خون نمیاد.نگران شدید؟
سیما – من که نه...
سورن – دوستتون نگران شد؟
سیما – آقای یوسفی چرا انقد پیله کردید؟ اشکالی داره اگه نگران همکلاسی مون بشیم؟
سورن – چرا عصبانی میشید؟همینجوری پرسیدم.
romangram.com | @romangram_com