#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_27
سورن – سلام خانوم هاشمی و ...
میترا – افشار.
سورن – بله بله...افشار.حالتون خوبه؟
سیما – ممنون.یکی از بچه ها گفت که استاد برگه های بقیه رو به شما داده.درسته؟
سورن – بله.
سیما – میشه بپرسم ما دو تا چند گرفتیم؟
سورن – استاد گفت که اون برگه ها ملغی شدن.
میترا – ما دوست داریم بدونیم.
سورن – شرمنده اما دادمشون به آقای نوربها.اگه دوست دارید از خودش بپرسید.
میترا یه چشم غره به سورن رفت.خیلی تابلو بود که داره اذیت شون می کنه.مطمئن بودم که یادشه چند شدن.این بشر کلا می خواد حرص همه رو دربیاره.
- خانوم افشار...فکر می کنم شما 16 شدید.
میترا – وااای! جدی میگید؟ خیلی خوشحال شدم.مثه اینکه شما اصلا خوب ندادید.
- فکر می کنم...البته اهمیتی نداره.
سیما – راستی داشتید در مورد کیفر شناسی حرف می زدید؟
من می خواستم بگم نه اما سورن قبل من با یه بله جوابشون رو داد.سورن داشت در مورد درس با سیما و میترا حرف میزد که وارد حیاط دانشگاه شدیم.حواسم به حرف زدن اونا نبود...در واقع برام مهم نبود.اصلا خوشم نمیاد درباره ی درس و دانشگاه حرف بزنم.همین که می خونم کلی هنر کردم.
توی فکر بودم که سورن گفت : بهراد ما ترم پیش حقوق تطبیقی رو بر..دا..ش...حالت خوبه؟
romangram.com | @romangram_com