#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_17


نسترن – بهراد نظر تو چیه؟

- خب...چی بگم... نظری ندارم.

نسترن – به نظرت کیوان خوشتیپ نیست؟

- راستشو بخواید نه.

نسترن با طعنه گفت : میشه یپرسم چرا میگی خوشتیپ نیست؟

- نظر شخصیه.البته دلیل هم دارم.

نسترن – به نظر من که کیوان خیلی باربیه!

- بیشتر شبیه مجسمه ی "بودا" ست تا باربی! از این مجسمه شکم گنده دکوری ها که میذارن روی میز.تا حالا دیدید؟؟!

مسعود همش می خندید...با خنده ی اون منم خنده م می گرفت اما خودمو کنترل کردم.نسترن هم حسابی حرصش گرفته بود.

نسترن – حسودیت میشه؟ کیوان خیلی هم لاغره.

- اگه ملاک چاق بودن فقط و فقط اینه که آدم شکم داشته باشه...کیوان یه شکم گنده داره.

مسعود – حالا تو چرا انقد سنگ کیوان رو به سینه می زنی؟ خوبیت نداره ها...مردم فکر بد می کنن.

نسترن – وا ینی چی دایی؟ کیوان عین داداشمه.

مسعود – ببین نسترن جون این حرفا همه کشکه! فلانی مثه داداشمه و بمانی مثه خواهرمه...به هر حال که اون داداش تو نیست و شما می تونید با هم ازدواج کنید!

مسعود که این جمله رو گفت نسترن یه نگاهی به من انداخت تا ببینه عکس العمل من چیه.من که عکس العملی نداشتم اما فکر کنم خودش حسابی کیف کرد.

بلاخره کیوان هم اومد.تیپ همیشگی رو زده بود و هیچ تعجبی نداره.اصلا خلاقیت به خرج نمیده.اومد جلو و با مسعود دست داد.نه من به اون محل دادم و نه اون به من.به یه سلام خشک و خالی اکتفا کردیم.مسعود از جاش بلند شد و گفت : اینم که اومد،برم شامو بکشم.

romangram.com | @romangram_com