#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_154


مسعود – ینی چی؟

- منظورم اینه که نگرانه ،ناراحته یا معمولیه ؟

مسعود – آها...زیاد دقت نکردم...معمولی.حالا چی شده این سوالا رو می پرسی؟

- آخه نسترن امروزمی گفت مامان و بابات دارن دق می کنن و از این حرفا...

مسعود – نسترن گه خورد.بابات که عین سیب زمینی هیچ حسی نداره...مامانت هم هر از گاهی افه ی دلتنگی می ذاره اما سه سوته یادش میره.

- که این طور...به نظرت دوباره برم پیش امیرمحمد و دعا رو ازش بگیرم؟

مسعود – آره به نظرم راه حل خوبیه...بهتر از قتل و زناست...

- ولی من هنوز مطمئن نیستم.

مسعود – فعلا بخواب...فردا باید زود بیدار شیم.

- چرا ؟

مسعود – گفتم که می خوایم بریم ییلاق...حالا بخواب.

دوست داشتم بیشتر با مسعود حرف بزنم ولی مشخص بود که خیلی خسته س.دیگه حرفی نزدم.سیگارمو خاموش کردم و خیلی زود خوابم برد.

****

نمی دونستم چه مدته خوابیدم اما مطمئن بودم که صبح نشده.به پشت خوابیده دراز کشیده بودم.بیدار بودم ولی نمی تونستم حرکت کنم،حتی نمی تونستم چشمامو باز کنم.از ترس خیس عرق شده بودم.احساس می کردم یه چیز سنگین روی قفسه ی سینه م قرار داره.سنگینی ش به حدی بود که نفس کشیدن برام سخت شده بود.انگار یه نفر روی قفسه ی سینه م نشسته بود.احساس خفگی می کردم.بدنم قفل شده بود.می خواستم مسعود رو صدا کنم اما نمی تونستم کوچکترین حرکتی کنم.فقط شاهد ناتوانی خودم بودم.ترس تمام وجودمو گرفت بود.برای یه لحظه حس کردم سرش رو یه صورتم نزدیک کرد.یه صدایی ازش شنیده میشد...شبیه صدای خُرخُر بود.ناخودآگاه یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سُر خورد.گرمای نفسش رو کنار صورتم حس کردم و یه لحظه بعد دیگه از فشار خبری نبود...وقتی متوجه شدم می تونم حرکت کنم، نشستم و به دیوار تکیه دادم.زانوهامو ب*غ*ل کردم و سرمو روشون گذاشتم.حسابی ترسیده بودم.بی اختیار اشک می ریختم...نمی تونستم گریه م رو کنترل کنم.ناامیدی تمام وجودمو گرفته بود.تا حالا انقدر احساس ناامیدی نکرده بودم.مطمئن بودم که وضعیت هیچ تغییری نمی کنه و کارم تمومه.

مسعود با صدای من بیدار شد و با نگرانی گفت :" چت شده؟!" و از جاش بلند شد و چراغو روشن کرد.فورا اومد کنارم نشست.زیاد سعی نمی کرد ازم سوال بپرسه چون واقعا تو شرایطی نبودم که جواب بدم.چند دقیقه که گذشت ماجرا رو واسش تعریف کردم.

این بار مسعود یه سیگار روشن کرد و گفت : باید زودتر یه فکری بکنیم.

romangram.com | @romangram_com