#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_145


سورن – آره...به خونت تشنه ست.

- خیالش راحت...از الان همه چیز تموم شده ست.

سورن – بهراد یه سوال می پرسم مثه آدم جواب بده.برنامه ت با این میترا چیه؟

- نمی دونم.

سورن – ینی چی؟

- من که نمی دونم چی می خواد بهم بگه که واسش برنامه ریزی کنم!

سورن – واضح نیست چه می خواد بگه؟

- نه...! اگرم قضیه عشق و عاشقی و اینجور چیزا باشه که جواب من مشخصه.

سورن – تو که می خواستی جواب منفی بدی چرا شماره تو بهش دادی؟

- چون نگفت باهام چی کار داره؟! شاید اونجوری که ما فکر می کنیم نباشه.

سورن لبخند طعنه آمیزی زد و گفت : آره بابا...تو درست میگی.

صدای زنگ موبایلمو شنیدم و از کیفم بیرون اوردمش.

سورن – کیه؟

- مسعود .اس ام اس داده که امشب حتما برم پیشش.

سورن – ببینم!

موبایل رو گرفتم جلوی چشماش تا پیام مسعود رو ببینه.

romangram.com | @romangram_com