#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_115


- سلام،چی می گفت؟

سورن – هیچی بابا.م*ر*ت*ی*ک*ه ی نفهم...بهش میگم این چاه توی حیاط خشک شده،اصن درش که باز باشه خطرناکه! نمی فهمه دیگه...

- مگه توی حیاط چاه هست؟

سورن – آره ...توی حیاط پشتی یه چاه خیلی عمیق هست،این بابا گیر داده که هنوز خشک نشده و می خواد ازش استفاده کنه.

- آب شو می خواد چی کار؟

سورن – چه می دونم! می خواد قبر پدرشو بشوره...

- همین؟

سورن – باغ پشت حیاط مال اینه...می خواد با آب چاه،آبیاریش کنه.

- تا حالا با چی آبیاری می کرده؟

سورن – من چه می دونم! گیر دادی ها...اصل حرف من اینه که خطرناکه درش باز باشه،چون هم خیلی عمیقه هم اینکه خشک شده.

- حالا انقد حرص نخور...مسعود کجاست؟!

سورن – رفته سر کار دیگه.مثه من و تو که علاف نیست.

- راست میگی...یادم نبود.

سورن – صبونه می خوری؟

- نه مرسی.

سورن – حالا چی کار کنیم؟!

romangram.com | @romangram_com