#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_108
سورن- ...و اون یه گروه هم اونا هستن!!!
امیرمحمد – دقیقا.اگه تا حالا تو رو نکشتن خیلی شانس اوردی! دلیل این اتفاقایی هم که واست افتاده اینه که اونا برای تو یه دعای شوم کردن...هفت تا کلید رو با نیت بد برای تو توی هفت تا چاه عمیق اطراف شهر انداختن.
با شنیدن این حرفا به حدی ناراحت شدم که بغض گلوم رو گرفت.حس می کردم دیگه کارم تمومه! ازشون متنفر شدم.
سورن – حالا باید چی کار کنیم؟!
امیرمحمد – متاسفانه دو راه بیشتر ندارید.
سورن – چی؟
امیرمحمد – اولین راه اینه که باید یکی به دست اون یکی کشته بشه.ینی یا تو اونا رو بکشی یا اونا تو رو بکشن.
مسعود – به نظرتون ممکنه بهراد موفق بشه اونا رو بکشه؟
امیرمحمد – نمی خوام ناامیدتون کنم اما احتمالش تقریبا صفره.اونا یه نفر نیستن! زور اجنه هم از زور آدما بیشتره...تازه برای اونا مهم نیست که یه مسلمون رو بکشن.حتی می تونن توی خواب هم ترتیبش رو بدن.
- راه دوم چیه؟
امیرمحمد – راه دوم اینه که قضیه رو مسالمت آمیز حل کنید.ینی تو باید اونا رو راضی کنی.
- چجوری؟ باید چی کار کنم؟!
امیرمحمد – کارایی که به طور معمول هیچ شیعه ای انجام نمیده...! اونا سه تا پیشنهاد دارن که با انجام دادن یکی شون از شر همه ی این مشکلات خلاص میشی.اما اگه انجامشون ندی حتما می کشنت...اگرم از این خونه بری هیچ وقت ولت نمی کنن.همونطور که صاحبای قبلی این خونه رو ول نکردن.
مسعود – و اون سه پیشنهاد چی هستن؟!
امیرمحمد – یا باید توی این خونه " زنا" کنی و یا اینکه " قتل نفس " انجام بدی.آخرینش هم اینه که یه بز رو سر ببری و از خونش بخوری.
مسعود عصبانی شد و گفت : ترجیح میدم خودم بهراد رو بکشم اما به همچین کارایی تن نده!
romangram.com | @romangram_com