#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_100


ساعت شش صبح بود.توی پذیرایی خوابیده بودیم چون از همه جا دل باز تر بود.توی خواب و بیدار احساس کردم یه نفر داره با انگشت ، تق تق به دیوار می زنه.دو سه بار تکرار شد اما همین که دقت کردم صدا قطع شد و بعد چند دقیقه خوابم برد.

****

نزدیک ظهر بود.طاق باز خوابیده بودم.یه لحظه حس کردم یه نفر سمت راستم نشسته و به طرف چپم خم شده.سریع چشمامو باز کردم دیدم سورن با یه چاقو روم خم شده.

- میشه بگی داری چه غلطی می کنی؟

سورن – آخ ببخشید! بیدارت کردم...داشتم با چاقو دورت خط می کشیدم.

- که چی بشه؟!

سورن – اون یارو گفت،امیرمحمد.گفت وقتی خواب بودی دورت با چاقو خط بکشم که جن ها توی خواب اذیتت نکن.

- فکر کردم جنه اومده دخلمو بیاره! حالا برو کنار بذار پاشم...تو که منو بیدار کردی،دیگه نمی خواد خط بکشی.

سورن – به نظرت جن ها چه شکلی اند؟!

- چه می دونم! مثه اینکه مطالعه ی جنابعالی در این زمینه بیشتره.

سورن – مثلا مردم میگن جن ها سُم دارن.

- فکر نکنم! مگه خر و گاون که سم داشته باشن.

سورن – اوووو توهین نکن! یهو دیدی سم داشتن و حالتو گرفتن.

- باشه این دفه که یارو جنه خفتم کرد دقت می کنم ببینم سم داره یا نه.خوبه؟

سورن – اگه بعدش زنده موندی حتما نتیجه ش رو بهم بگو.

- راستی نمیشه این عروسیه رو بی خیال شیم؟! اصن مگه اونا من و تو رو دعوت کردن که می خوایم بریم؟! نکنه بریم و خیط مون کنن؟!

romangram.com | @romangram_com