#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_24

شهرزاد با چشمانی خمار گفت:کجا؟
_حموم.
_حموم نمی خوام.خواب می خوام.
_تو در حال حاضر فقط هوش و حواس می خوای.
شهرزاد نیشخندی زد و در حالی که به سختی تعادلش را حفظ کرده بود گفت:دارم!
آرین پوزخندی زد و گفت:دارم می بینم!
بعد هم او را به سمت حمام داخل اتاق برد.وارد حمام که شدند شهرزاد گفت:تو نمی خوای بری بیرون؟
با خنده این را پرسید.آرین که برزخی شده بود گفت:نخیر!
_عیب نداره...گفتم شاید خودت معذب بشی...!
آرین اینبار واقعا خندید و گفت:میگم هوش و حواست سرجاش نیست!
بعد دوش متحرک را از روی تکیه گاهش برداشت.شیر آب سرد را باز کرد.شهرزاد گیر سری که موهایش را بالای سرش نگه داشته بود باز کرد.موهای مشکی اش روی شانه های برهنه اش سرازیر شدند.در همان حال آرین به سمت او برگشت و آب سرد با فشار به صورت شهرزاد پاشیده شد.
شهرزاد شوکه شد و خواست از مسیر آب کنار برود که آرین اجازه نداد.در حالی که با دست چپ دوش را نگه داشته بود شهرزاد را به دیوار سرامیکی حمام چسباند .آب سرد به صورت شهرزاد می خورد و شهرزاد تقلا می کرد.
صورت شهرزاد خیس میشد و صورت آرین هم...
شهرزاد از آب و آرین از اشک...
هر دو می لرزیدند.
شهرزاد از سردی آب و آرین از سردی زندگیش...
سرتاپای شهرزاد خیس شده بود.موهایش به سرش چسبیده بودند که با صدای بلندی پر از حرص و نفرت گفت:تمومش کن لعنتی!!
آرین لبخند کجی زد...این جمله یعنی شهرزاد سر عقل آمده بود!دوش را پایین گرفت و شیر آب را بست.شهرزاد در حالی که نفس نفس میزد و می لرزید با نفرت به آرین نگاه می کرد.آرین گفت:خوبی؟
_عالی ام!منظورت از این مسخره بازیا چیه؟
آرین به شهرزاد نزدیک شد.یک دستش را کنار سر شهرزاد قائم تکیه داد و گفت:منظور تو از کارای امشب تو مهمونی چی بود؟خیلی راه های دیگه هست واسه اینکه بد بودن و بی قیدیت رو ثابت کنی و دلت خنک شه اما تو بدترین گزینه رو انتخاب کردی.
شهرزاد آرین را هل داد و گفت:به تو هیچ ربطی نداره...چه کاره می؟
آرین که حوصله ی حرف های تکراری را نداشت گفت:لیزا لباسهات رو روی تخت گذاشته.حوله ی تمیز هم توی این کمد هست.سر و وضعت رو که درست کردی بیا همون اتاق ملاقات.
و از حمام خارج شد
.
.
.
نیم ساعت بعد به اتاق ملاقات در طبقه ی همکف رفت.آرین آنجا منتظر بود.در را بست و به سمتش رفت و گفت:خوب...حالا به قولت عمل کن...من رو وارد اون باند کن.
آرین بلند شد و در حالی که دستانش را داخل جیب شلوارش کرده بود گفت:نمی تونم این کار رو بکنم.
شهرزاد با عصبانیت گفت:چرا؟
_برای اینکه نمی خوام و نمی تونی!

romangram.com | @romangram_com