#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_18
آرین با تردید و ناباوری از آنچه پیش رویش می دید جلو آمد و به دختر جوانی که روبرویش ایستاده بود نگاه کرد...بعد از چند ثانیه زمزمه کرد:شهرزاد...
صدایش را کمی بلند کرد و پرسید:تو اینجا چه کار می کنی؟
شهرزاد به سردی نگاهش کرد و گفت:سلام من جواب نداشت؟
آرین که از لحن شهرزاد آزرده شده بود گفت:ســ...سلام... من... من...
_می دونم جا خوردی... می دونم خواسته بودی هرگز منو نبینی اما من مجبور شدم بیام.به کمکت نیاز دارم.
آرین به مبل اشاره کرد و گفت:بشین.
شهرزاد نشست و آرین هم درست روبرویش نشست.بعد گفت:شنیدم چه اتفاقی برای شوهرت افتاد.واقعا متاسفم.
شهرزاد به تابلوی روی دیوار نگاه کرد و در همان حین پوزخندی زد و گفت:از شوهر شانس نیاوردم.
آرین منظورش را فهمید اما چیزی نگفت.بلند شد و به سمت میز خوراکی ها و نوشیدنی ها رفت.دو گیلاس شربت ریخت و به سمت شهرزاد برگشت.یکی را به سمتش گرفت و گفت:بگیر.
شهرزاد بدون حرف گیلاس را گرفت.آرین دوباره روبروی شهرزاد نشست .یک پایش را روی دیگری انداخت ...به دسته ی مبل تکیه داد و در حین نوشیدن شربت به شهرزاد خیره شد...وقتی دید شهرزاد بدون اینکه به شربت لب بزند به زمین نگاه می کند گفت:شربتت رو بخور.
شهرزاد سر بلند کرد و گفت:واسه مهمونی و شربت خوردن نیومدم.باهات کار دارم.
_آها...آره...چه کمکی از دستم برمیاد؟
_می خوام قاتل آیلا رو پیدا کنم و تقاص خون شوهرمو...عشقمو ازش بگیرم.
آرین پوزخندی زد که شهرزاد را عصبی تر کرد.شهرزاد گفت:اینکه گفتم نمی خوام بذارم خون آتیلا پایمال بشه... اینکه شوهرم کشته شده و من یه بیوه ی 25ساله شدم کجاش خنده داره آقای مجد؟
شنیدن "آقای مجد"از زبان شهرزاد برای آرین سنگین بود.نقاب بیخیالی را کار زد...گیلاس را روی میز گذاشت و گفت:از کی تا حالا شدم آقای مجد؟
شهرزاد بی پرده گفت:از همون وقتی که ولم کردی و اومدی اینجا.
_لابد هزار جور دلیل هم برای خودت سر هم کردی و منو تا حالا هزار بار اعدام کردی.
شهرزاد گفت:نه...یه بار...همون شبی که رفتی محاکمه ت کردم... اعدامت کردم و برام مردی.
_دروغ میگی!
_من وقت واسه ی این حرفا و اثبات حقیقت حرفای خودم یا تو ندارم.کاری هم به زندگیت ندارم.برام مهم نیست چه جور این زندگی رو به هم زدی و با ماریا خوشبخت هستی یا نه.کمکم می کنی یا برم یه جای دیگه؟
آرین انگشتانش را روی شقیقه هایش گذاشت و گفت:حالا من چه کار باید بکنم؟
_می خوام باند های سیاسی که معروفن به مخالفت با ایران و فعالیت های هسته ایش رو بهم معرفی کنی.
آرین به سادگی گفت:قلب همه ش سیاست(CIA)!
_خب یعنی من باید چه کار کنم؟
_به نظر من هیچ کار...
_نظرت برام مهم نیست.
_تو نمی تونی این کار رو بکنی دختر جون!
_اون شهرزادی که تو می شناختی نمی تونست...درسته اما من خیلی با اون موقع فرق کردم.
آرین با صدای بلندی و با عصبانیت گفت:هر چقدرم که تغییر کرده باشی یه دختر آسیب پذیر و ساده ای...تو هیچی نمی دونی...
_تو که می دونی بگو!!تو که همیشه همه چیز رو می دونی جواب سوالام رو بده.این زندگی رو چطور به دست آوردی؟چه خلاف هایی به خاطرش کردی؟
romangram.com | @romangram_com