#حصار_تنهایی_من_پارت_90
- چي چيو گناه داره... مي خواي در رِه؟
کريم زنجيرشو انداخت تو جيب شلوارش. از همون جيب چاقو درآورد و اومد طرف من و گفت:
- پس تو اين هيکلو واسه چي گنده کردي؟ ها؟ اگه نتوني از پس اين بر بياي بهتره بري سر تو بذاري زمين و بميري.
بعد از اينکه دستمو باز کرد، چاقو رو جلوی صورتم گرفت، گفت: گوش کن ..کرم کوچولو اگه بخواي دست از پا خطا کني، روزگارت ميوفته با من... من کيم؟ کريم خُله. وقتي هم روزگارت بيوفته با کريم خُله، روزگارت سياه مي شه ملتفت شدي که؟
با ترس فقط سرمو تکون دادم. گوششو به طرف دهنم نزديک کرد و گفت: نشنيدم!
با ترس گفتم: ب..بله.
بلند شد و گفت: آها ...حالا شدي دختر خوب!
رفت طرف شعبون و گفت: اينجوري بچه ادب مي کنن. فهميدي؟
دوتایيشون رفتن بيرون و درو بستن. وقتي حرف مي زدن صداشون انعکاس داشت. انگار تو خونه هيچ وسيله اي نبود. اشکامو پاک کردم و مشغول خوردن شدم. خيلي گشنم بود... همينجور که پيتزامو مي خوردم، گوشمو تيزکردم که چي دارن ميگن.
- يادم باشه بيام پيشت آموزش بچه داري رو بهم ياد بدي!
با خنده بلندي گفت: حتما! چرا که نه؟ ولي سرم شلوغه بايد از قبل وقت بگيري .
بعد از دوقيقه سکوتشون کريم گفت: مي خواي با دختره چي کار کني؟
- ميخواي چيکارش کنم ؟مي فروشيمش به منوچهر.
romangram.com | @romangram_com