#حصار_تنهایی_من_پارت_58


برگشت و گفت:برات مهمه؟

- براي اينکه شرت کم بشه آره!

بابام با عصبانيت نگام کرد و گفت: مثل اينکه بين من و تو چيزي به اسم محبت پدر و دختري وجود نداره.

- اگه هم بود خودت نابودش کردي.

يه پوفي کرد و گفت: بدهکارم.

- اينو که خودمم مي دونم! پولو براي کي مي خواي؟

- براي کسي که براش کار مي کنم .... لابد مي خواي بدوني چرا؟ دوهفته پيش چند کيلو ترياک بهم دادن گفتن ببرم کردستان. تو راه گير پليسا افتادم. از ترس همشو انداختم تو دره. گفتم اگه بگیرنم حداقل چيزي همراهم نباشه. وقتي از شر پليسا خلاص شدم، رفتم سراغ موادا اما نبودن ...هرچي گشتم پيداشون نکردم از ترس اينکه رئيسم منو بکشه خودم بهش نگفتم. يه قاصد فرستادم که خبرو برسونه اونم پيغام فرستاد يا پول يا گردنت ...اگه پولو بهش نديم منو مي کشه ...مي دونم پول نداريد اما يه جوري برام جورش کنيد جبران مي کنم.

پوخندي زدم وگفتم: يعني انقدر جونت برات عزيزه که ميخواي جبران کني...خير نخواستيم شر مرسان!

اين حرفو که بهش زدم چيزي نگفت و رفت بيرون. بعد از اينکه لبم وتميز کردم رفتم به اتاقم...

از روزی که چشمم به دنيا باز شد فهميدم بابام معتاده و مامانم حمال. مامانم صبح تا شب مي رفت کار مي کرد تا هم خرج خونه و من در بياد هم پول مواد آقا جور بشه ،يادم نمي ره روزي که بابام بخاطر مواد فرش زير پامونو فروخت ... کاش مامانم حرف خانوادشو گوش مي داد و با بابام ازدواج نمي کرد ..مامانم جوون بود. عاشق بابام ،ولي خانواده مادرم بابامو قبول نداشتن. مي گفتن بي کس و کاره. نه پدري داره نه مادري؛ حتي يه فاميل هم نداره که بخواد ضمانتشو بکنه اما مامانم لجبازي کرد و گفت اصغرو مي خواد وکوتاه هم نمياد. وقتي ديدن مامانم کوتاه بيا نيست، قبول کردن که با بابام ازدواج کنه. به شرط اينکه دور خونوادش خط بکشه. مامانم قبول کرد ...مامانم مي گفت روزاي اول نمي دونست بابام معتاده. چون فقط سيگار مي کشيد ...شب هایي شده بود که خونه نميومد. اگه هم مي اومد دير وقت ميومد ... لباساش بوي بدي مي داد. وقتي مامانم ازش سوال مي کرد، جواب درست و حسابي نمي داد... تا اينکه يه روز مامانم باباموتو انباري مي بينه که مواد مي کشه... روزاي بد زندگي شروع شد... پنج سال پيش بابام با يه گروه قاچاقچي مواد آشنا مي شه ميره و باهاشون کار مي کنه. توي اين پنج سال که نبود از دستش يه نفس راحت مي کشيديم…..تا اينکه دوباره پيداش شده...

***

لباسامو پوشيدم وسايلامو برداشتم و اومدم بيرون مامانم داشت حاضر ميشد گفتم: مامان دير بيا خونه مي ترسم.

- از چي ميت رسي؟ که کتکم بزنه؟ نترس ده سال کتک خوردم پوستم کلفت شده...اينجا واينسا اين دفعه دير برسي اخراج تو شاخته ها؟

romangram.com | @romangram_com