#حصار_تنهایی_من_پارت_43
خواستم برم که گفت:ببخش که اونقدر خوب نبودم که بتوني باهام راحت باشي.
با لبخند گفتم:اين حرفو نزن. خيلي هم خوب بودي. خودم نخواستم کسي بدونه.
از دست خودم اعصابم خورد بود. کاش انقدر جرات داشتم که مثل بقيه دختراي ديگه فرار کنم ...کجا مي رفتم؟ خودمو از چاله درمياوردم مينداختم تو چاه؟!
***
آهنگ فداکاري محسن يگانه که براي زنگ ساعت گوشيم گذاشته بودم بلند شد. با خواب آلودگي دستمو روي زمين مي کشيدم و دنبال گوشيم مي گشتم ...از کنار بالشتم ورش داشتم و ساعتو خاموش کردم. چند دقيقه اي خوابيدم دوباره گوشيمو برداشتم ببينم ساعت چنده.... بلند شدم مامانمو بيدار کردم ..نمازمو که خوندم چاي دم کردم. به ساعت آشپزخونه نگاه کردم. شش وربع بود. با مامانم صبحونه رو که خوردم، لباسامو پوشيدم، يه سر رفتم آشپزخونه به مامانم گفتم:
- مامان من دارم ميرم از بيرون چيزي نمي خوايد ؟
مامانم که سرشو توي روزنامه بود بلند کرد و گفت: نه قربونت برم برو سلامت.
- راستي مامان پرده عفت خانم حاضره اومد بهش بده.
- چقدر ازش بگيرم؟
- نمي خواد بگيري.
- چرا؟
- چي بگم ...ما يه تعارفي کرديم اونم تو هوا گرفتش .
- بيجا کرده زنه. يه کاره؟ ...يه هفته ست داري رو پردش کار مي کني و چشمتو روش گذاشتي از زرنگيشه نمي خواد پولو بده ...خودم ازش مي گيرم.
romangram.com | @romangram_com