#حصار_تنهایی_من_پارت_184
ليلا: بچه ها غلام سوته عاشق کيه؟
همشون گفتن: سپيده!
ليلا: خوب ديگه ...سپيده ميره با غلام حرف مي زنه، من و آينازم مي ريم زنگ مي زنيم.
سپيده: انقدر دري وري نگو... مي خواي برم يه بلايي سرم بياره؟
نجوا: منم باهات ميام.
ليلا: حله ديگه؟ ُقلتم مي خواد باهات بياد.
سپيده: من پامو تو اون خونه نمي ذارم... من از اين پسره خوشم نمياد.
ليلا: عزيزم آنگاه که بوسه هاي آتشينش را بر لبانت کوبيد عاشقش خواهي شد!
گفتم: خواهش مي کنم سپيده ...جبران مي کنم ...واقعا بايد زنگ بزنم.
سپيده دلش نمي خواست بره. از چهره شم مشخص بود ولي ليلا گفت: نجوا سپيده رو همراهي کن.
نجوا دست سپيده رو کشيد و با خودش بلند کرد...
سپيده گفت: پس حداقل وقتي تلفن زدنتون تموم شد، يه سنگي يه کوفتي بزنيد به در تا من بدونم زود بيام... شماها مي خوايد منو به کشتن بديد.
نجوا رفت سمت در و گفت: اين در که قفله؟
romangram.com | @romangram_com