#حصار_تنهایی_من_پارت_140


- ديگه چيه؟... آها فهميدم! بپرس!

با لبخند گفتم: بقيه چه جوري اومدن اينجا ؟

به ساعت رو ديوار نگاه کرد وگفت: يه پيشنهاد!...

- چي؟

- برو تو آشپزخونه هم نهار درست بکن هم سوالاتتو بپرس ...منم هم اينا رو بسته بندي ميکنم، هم جواب تو رو ميدم قبول؟

گردنمو کج کردم و گفتم: پيشنهاد خوبيه! چي درست کنم؟

- هرچي عشقت کشيد!

- زبيده دعوا نکنه؟

- نه بابا... خدا رو شکر براي شکمش دعوا راه نمي اندازه... تو رو خدا فقط يه جوري درست کن آدم بتونه بخورتش! نه عين مهناز و نگار که معلوم نيست چي درست مي کنن!

خنديدم و گفتم: خيالت راحت. دست پختم حرف نداره!

- ببينيم و تعريف کنيم!

رفتم تو آشپزخونه. ليلا هم شروع کرد و گفت: اول از مهناز شروع مي کنم، چون از اول اينجا بوده...

گفتم: ليلا مرغاتون کجاست؟

romangram.com | @romangram_com