#حصار_تنهایی_من_پارت_118
با عصبانيت گفت: فکر کردي کاراي خودت خيلي تميزه که ما شديم کثافت؟!
زبيده: بسه... با هم مي چرين عين گوسفنداي خوب... قانون اينجا هم بهش گوشزد کنيد.
اينو گفت و رفت. من موندم و اين هفت نفر.
اون که سيگار مي کشيد گفت: چرا عين بت وايسادي؟ بيا اينجا پيش من بشين...
سيگارشو گذاشت تو جا سيگاري. کنارش نشستم. بقيه شون به جز دونفرشون اومدن دورم حلقه زدن و نشستن.
اوني که کنارم نشسته بود، گفت:
- اول معرفي ...نام ،نام خانوادگي ،شماره شناسنامه، نام پدر ،نام مادر و خلاصه هر چي که تو شناسنامته ميگي... حالا شروع کن!
اوني که رو به روم نشسته بود، گفت: بچه ها اول صبر کنيد ما خودمونو معرفي کنيم که قاطي نکنه بدونه کي به کيه.. بعد اسمشو مي پرسيم.
همشون با هم گفتن: قبول.
کسي که اين پيشنهادو داد، گفت: من سپيده م. نوزده سالمه. اين که کنارت نشسته و سيگار مي کشيد، نگاره؛ بيست و شيش سالشه. اين که سمت راستم نشسته، اسمش نجمه ست ولي ما بهش مي گيم نجوا. کوچکترين عضو خانواده هيجده سالشه. اينکه سمت چپم نشسته، مهسا، بيست و يک سالشه. اينم که کنارت نشسته، يسناست. خواهر مهسا بيست سالشه .
به پشتش اشاره کرد : اونم که اونجا دمق نشسته ليلاست. بيست چهار سالشه. البته معتاد فقط دوديه... اينم که رو تخت شاهيش نشسته خوشگل خوشگلاست. مهنازه بيست و هفت سالشه خب حالا تو...
به همشون نگاه کردم و گفتم: اسمم آينازه بيست و چهار سالمه.
يسنا قيافشو يه جوري کرد و گفت: اسمش خيلي لوسه. نه؟
romangram.com | @romangram_com