#حصار_تنهایی_من_پارت_105


چشمامو بخاطر سوزش صورتم بستم و گفتم:آيناز.

- دورگه اي؟

چشمامو با تعجب باز کردم و گفتم: نه!

- پس چرا اين شکلي هستي؟ عين اين کره ايا و ژاپنيا!

با درد گفتم: نمي دونم مامانمم همين شکلي بود.

بلند شد که بره گفتم: چادر داري؟

همين جور که وايساده بود، گفت: دارم ولي براي کارمه مي خواي چي کار؟

- نماز بخونم.

اول نگام کرد، بعد پقي زد زير خنده و گفت: بهت نمياد نماز خون باشي.

- مگه نماز خونا چه شکلين؟

دستشو پايين و بالا کرد و گفت: حداقل اين شکلي نيستن!

به خودم يه نگاهي انداختم. يه پيراهن چهار خونه آبي و سفيد و قرمز با شلوار اسپرت مشکي و روسري سفيد پوشيده بودم. گفتم: خوب چيکار کنم؟ از تو خواب دزديدنم.

- کيا؟

romangram.com | @romangram_com