#حجاب_من_پارت_91


تا 6 ورزش کردم بعد رفتم صبحانه آماده کردم با بابام دو نفری خوردیم

لباسمو عوض کردم دوباره گرفتم خوابیدم تا 9 .....

با صدای گوشیم چشمامو باز کردم. دستمو دراز کردم خاموشش کردم

از جام بلند شدم که دوباره خوابم نگیره

در حالی که خمیازه میکشیدم رفتم بیرون صورتمو شستم

نشستم رو مبل

هیچ کاری نداشتم انجام بدم حوصلم شدید سر رفته بود تا حدی که دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار

رفتم لبتابمو آوردم وارد سایت رمان شدم ببینم چه خبره

تا 11:30 تو سایت بودم بعدم رفتم نهار خوردم

بعد از نهار دوباره دیدم حوصلم سر رفته زنگ زدم به مریم

مریم_ الو

_ سلام مریم خوبی؟چیکارا میکنی؟ چه خبرا؟ خانواده خوبن؟ سلام برسون. مریم باورت میشه ما دانشجو شدیم؟ راستی مریم حوصلم سر رفته در حد چی میای بریم بازار دور بزنیم برای دانشگاه هم یکم وسیله که لازم داریم بخریم؟چرا حرف نمیزنی؟

مریم_ حرفات تموم شد؟

_ نه بابا کلی حرف دارم ولی حیف شارژم داره تموم میشه. تو هم زیاد حرف نزن فقط بگو میای. یا نه هم نداره باید بیای گفته باشم

romangram.com | @romangram_com