#حجاب_من_پارت_89


گوشیو قطع کردم

از خجالت سرخ شدم دستامو جلوم گرفتم بهم گره زدم سرمم انداختم پایین

هر سه تاشون شروع کردن به قهقهه زدن

بیشتر لبو شدم

محمد

وقتی اشکشو دیدم یه حالی شدم بعدشم که خداروشکر میکرد خیلی خوشم اومد الانم که از جیغ کشیدن خودش سرخو سفید شد فهمیدم چقدر خجالتی و باحیاست

حالم یه جوری بود نمیدونم چرا

طاها_ زینب خانم میدونین محمدم تو همون دانشگاهی که شما قبول شدین درس میخونه؟

زینب_ واقعا؟

طاها_ بله واقعا مگه نه محمد

با خنده سرمو تکون دادم

هممون با هم رفتیم بیرون و نشستیم رو مبل

به مامانو باباش با خوشحالی خبر داد اوناهم خیلی خوشحال شدن

بقیه ی ساعتایی که بودن همینجوری گذشتو ساعت یازدهو خورده ای بود که رفتن

romangram.com | @romangram_com