#حجاب_من_پارت_78


یه خانمی اومد بیرون

من از جلوی بقیه داشتم حرکت میکردم. رسیدم بالا بهش سلام کردم

نگاهم کرد حس کردم چشماش اشک افتاد

سلام کرد.دست دادیم و یهو بغلم کرد.

خیلی متعجب شدم

به خودم که اومدم دیدم زشته مثل ماست وایسادم منم دستامو بالا آوردم بغلش کردم

یه نگاه بهم کردو صورتمو غرقِ ب*و*س*ه کرد، اوف بالاخره ولم کرد

از بغلش اومدم بیرون به کنار در نگاه کردم

دو نفر ایستاده بودن

بعد از اینکه احوالپرسیو.... تموم شد راهنماییمون کردن داخل

رو مبل که نشستیم طاها شروع کرد به معرفی

طاها اشاره کرد به همون خانمه که بغلم کرده بود و میخورد سنش چهلو خورده ای باشه ایشون مادرم هستن،اشاره کرد به اقایی که اونم میخورد تقریبا 50 ساله باشه ایشون پدرم،به یه پسر جوون اشاره کرد فکر کنم 22 سالش بود برادر گلم آقا محمد، آخرشم به یه دختر جوون 23 یا 24 ساله ی مانتویی ولی باحجاب اشاره کرد و اما نازنین خانم نامزد بنده

وقتی نازنینو معرفی کرد یه لبخند نشست رو لبم واقعا خوشحال شدم که نامزد داره

.

romangram.com | @romangram_com