#حجاب_من_پارت_69
مامان_ راستشو بگو
چشمام درشت شدن
_ راست چیو بگم؟
مامان_ پسره بهت حرفی زده؟
_ اا مامان؟ این آقا خیلی نجیبه بعدشم 10 سال از من بزرگتره من جای خواهرشم
مامان_ امیدوارم همینطور که تو میگی باشه
_ همینطوره. حالا میریم؟
مامان_ بزار به بابات بگم
_ باشه
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم وضو گرفتم نماز ظهر و عصرمو خوندم
خیلی آروم شدم. کلا نماز آرومم میکنه خصوصا وقتی سجده میرم حس خیلی خوبی بهم دست میده که قابل وصف نیست
طاها
یه نیم ساعتی میشه اومدم خونه و داریم نهار میخوریم
همینکه زینب رفت زنگ زدم به مامان شماره ی خونه ی زینب اینارو دادم اونم زنگ زد با مامانش صحبت کرد گفت فردا شب شام بیان خونمون الانم منتظریم ببینیم بابای زینب چی میگه
romangram.com | @romangram_com